دل تکـــآنی
تا مینویسم " تو "،
کسی روی دکمه"دیلیت" انگشت میگذارد
و فشار میدهد ،
فانی میشوی
بی " تو " میشوم !
+ ضمیمه الحــآقی نوشت : حسرت های عمرت را لیست کن ؛ یکی، دو تا سه تا یا بیشتر .
ببین چندتا غول را لانه داده ای تا غار ِ تو را اشغال کنند ،
ببین چقدر وقت است که سد ، بسته ای جلوی ایده های تازه ؟! تا شاید یک روزی ،
آن خاک خورده هایِ تبدیل به حسرت شده ، به دردت بخورند.
آن ها را دانه دانه خط خطی کن.
هر بهانه ای که منجر شده تو شکستی را متحمل شوی و آرزویی را برباد ببینی
و حسرتش را بکاری توی دلت، همه را بریز دور.
خودت را ارزیابی کن ، ببین چندمرده حلاجی.
بعد ا نگیزه های تازه بساز برای خودت ، حوّل حالنــآ کن خودت را.
فضاهای ِ اضافی ِ پرشده ی ِ ذهنت را آزاد کن.
ذهنت را " نـــآرنجی سازی" کن ، تو حالا حالا ها وقت داری رفیق.
حیف است که مستاجر غار بزرگ روحت، یک غول زشت بدترکیب باشد به اسم "حسرت".
نظرات شما عزیزان: